مقایسه تغییرات بیلی‌روبین در اسکیزوفرنیا و اختلال خلقی دوقطبی نوع یک

این پژوهش با هدف بررسی چگونگی تغییرات سطح سرمی بیلی‌روبین در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا و سایر بیماری‌های پسیکوتیک انجام شده است. روش: این بررسی، به‌صورت مقایسه‌ای- مقطعی انجام شد. بیماران بستری با تشخیص اولیه پسیکوز و سن بالای بیست سال نخست به‌کمک مصاحبه بالینی ساختاریافته برای اختلالات محور یک DSM-IV (SCID-I) از نظر روانپزشکی ارزیابی و 162 بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا و 155 بیمار مبتلا به اختلال خلقی دوقطبی وارد بررسی شدند. 95 بیمار قلبی بستری در C.C.U بدون سابقه پسیکوز در خود و خانواده نیز به‌عنوان گواه انتخاب گردیدند. پس از گرفتن نمونه خون بیماران، سطح بیلی‌روبین توتال و مستقیم، شمارش رتیکولوسیت، لکتیت دیهیدروژنز (LDH)، آلکالین فسفاتاز (ALP)، آلانین آمینوترانسفریز (ALT)، آسپارات آمینوترانسفریز (AST) و زمان پروترومبین (PT) در هر سه گروه بررسی شد. پیش از انجام اندازه‌گیری‌‌ها و پس از طی دوره بستری، سطح بیلی‌روبین و شدت پسیکوز بر پایه آزمون PANSS تعیین شد. هم‌چنین تفاوت سطح بیلی‌روبین در آغاز بستری با هنگام ترخیص بررسی گردید. یافته‌ها: سه گروه مورد بررسی از نظر توزیع سنی و جنسی تفاوت معنی‌داری نداشتند. شدت علایم مثبت و عمومی در آغاز بستری در بیماران مبتلا به پسیکوز دو گروه با هم تفاوتی نداشتند. میزان بیلی‌روبین در آغاز بستری در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا بیشتر از دیگر بیماران بود (001/0p<) و بیشتر تحت تأثیر علایم عمومی قرار داشت تا علایم مثبت. در هنگام ترخیص، بیلی‌روبین در هر سه گروه کاهش یافت (05/0p<) ولی میزان تغییر نسبت به زمان آغاز بستری در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا بیشتر از دیگر گروه‌ها بود (001/0p<). نتیجه‌گیری: به‌نظر می‌رسد افزایش جزیی سطح بیلی‌روبین در حمله حاد پسیکوز شایع است که نیاز به بررسی بالینی یا آزمایشگاهی بیشتر ندارد، ولی میزان این افزایش بیش از میزان مورد انتظار در اثر استرس مربوط به بیماری یا بستری شدن است؛ بنابراین بررسی علل آن نیاز به پژوهش بیشتری دارد.

مشکلات رفتاری- هیجانی در فرزندان مبتلایان به اختلال دوقطبی و گروه گواه

در پژوهش حاضر مشکلات رفتاری و هیجانی کودکان و نوجوانان والدین مبتلا به اختلال دوقطبی با همتایان دارای والدین سالم مقایسه شده است. روش: در یک پژوهش توصیفی- مقطعی 86 نفر از فرزندان بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی (گروه مورد) و 93 نفر از فرزندان مراجعان به بیمارستان روانپزشکی ایران و بیمارستان حضرت رسول اکرم (ص) (گروه گواه) که به‌شیوه در دسترس نمونه‌گیری شده بودند، به‌کمک پرسش‌نامه ویژگی‌‌های جمعیت­شناختی و فهرست رفتاری کودک (CBCL) بررسی شدند. مقایسه نمرات میانگین زیرمقیاس‌های CBCL بین دو گروه به‌کمک آزمون آماری t و روش تحلیل واریانس چندمتغیره (MANOVA) انجام شد.�یافته­ها: میانگین نمرات گروه مورد در خرده‌مقیاس‌های شکایت‌های بدنی، اضطراب/ افسردگی، مشکلات توجه، رفتار پرخاشگرانه، درونی­سازی و مشکلات کلی بالاتر از میانگین نمرات گروه گواه بود (05/0p<). نتیجه‌گیری: مشکلات رفتاری در فرزندان مبتلایان به اختلال دوقطبی بیشتر از کودکان گروه گواه است.

تأثیر آموزش روانی خانواده بر سیر بهبودی بیماران مبتلا به اختلال‌های خلقی

بررسی حاضر با هدف تعیین میزان اثرات دانش و مهارت‌های خانواده بر سیر بهبودی مبتلایان به اختلال‌های خلقی انجام شد. روش: در یک کارآزمایی بالینی، 31 بیمار مبتلا به اختلال‌های خلقی مراجعه‌کننده به بیمارستان گلستان شهر اهواز و خانواده‌هایشان به‌تصادف در دو گروه آزمایش و گواه جای داده شدند. در گروه آزمایش، جلسات آموزش روانی خانواده، در شش جلسه هفتگی برگزار گردید. برای گردآوری داده‌ها از پرسش‌نامه عملکرد خانواده مک‌مستر و مقیاس‌های افسردگی همیلتون- 17، ارزیابی مانیای بچ- رافائلسن و ارزیابی میزان عملکرد کلی، بهره گرفته شد. یافته‌ها: پس از مداخله، دو گروه از نظر سطح سازگاری خانواده تفاوت آماری معنی‌دار داشتند (01/0p<). تفاوت معنی‌داری در دو گروه از نظر شدت علایم و عملکرد کلی بیمار پیش از ترخیص، در هنگام ترخیص و سه ماه پس از مداخله دیده نشد. هم‌چنین نتایج تفاوت معنی‌داری را از نظر ارتقاء پیروی از دستورات دارویی میان دو گروه آزمایش و گواه نشان نداد. نتیجه‌گیری: آموزش روانی خانواده می‌تواند بر میزان سازگاری خانواده تأثیر بگذارد. لزوم تأمین حمایت‌های آموزشی، اجتماعی و مشاوره‌ای و تشکیل شبکه‌های اجتماعی برای خانواده‌ها و بیماران ضروری به‌نظر می‌رسد.

ارتباط بروز افسردگی پس از زایمان با بروز طول عمر اختلال‌های طیف دوقطبی

پژوهش حاضر با هدف تعیین میزان بروز اختلال‌های طیف دوقطبی در زنان باردار مناطق روستایی استان اصفهان با بهره‌گیری از «پرسش‌نامه اختلال خلقی» و تعیین ارتباط آن با بروز افسردگی پس از زایمان انجام شده است. روش: این بررسی به صورت آینده‌نگر، بر روی کلیه زنان باردار روستایی زیرپوشش دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی- درمانی اصفهان که در سه ماهه سوم بارداری بودند، انجام شد. در مرحله نخست، همه این زنان به‌کمک پرسش‌نامه افسردگی بک و پرسش‌نامه اختلال خلقی برای وجود افسردگی فعلی و اختلال طیف دوقطبی در طول عمر ارزیابی شدند. در مرحله دوم (شش تا هشت هفته پس از زایمان)، تمام زنانی که در مرحله اول غیر افسرده تشخیص داده شده بودند با استفاده از پرسش‌نامه افسردگی پس از زایمان ادینبورگ، مورد غربالگری برای افسردگی پس از زایمان قرار گرفتند. یافته‌ها: میزان بروز افسردگی پس از زایمان در این مناطق ٦/٢٤% بود و میان بروز اختلال طیف دوقطبی در طول عمر و بروز افسردگی پس از زایمان، رابطه مستقیم و معنی‌داری وجود داشت (05/0p<، 24/0= r). حساسیت پرسش‌نامه اختلال خلقی در رابطه با بروز افسردگی پس از زایمان، ٦/٤٦% و ویژگی آن ٦ /۷٥% برآورد شد. هم‌چنین ارزش اخباری منفی پرسش‌نامه، برای پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان ۸/ ٩۸% و ارزش اخباری مثبت آن ٦/٢% به‌دست آمد. نتیجه‌گیری: وجود ارتباط مستقیم و معنی‌دار بین بروز اختلال طیف دوقطبی در طول عمر و بروز افسردگی پس از زایمان تأییدکننده فرضیه تعلق افسردگی پس از زایمان به طبقه اختلال‌های طیف دوقطبی می‌باشد. از سوی دیگر، می‌توان در مواردی که دیگر عوامل خطر بروز افسردگی پس از زایمان وجود دارد، از این پرسش‌نامه درپیش‌بینی احتمال مبتلانشدن به افسردگی پس از زایمان بهره گرفت.

کیفیت زندگی بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی و برخی ویژگی‌های بالینی آنها

هدف پژوهش حاضر، بررسی کیفیت زندگی بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی، در سه مقطع هنگام بستری، زمان ترخیص و شش ماه پس از آن در بیمارستان روزبه بود. روش: در این پژوهش 120 بیمار 18 تا 65 ساله مبتلا به اختلال دوقطبی نوع یک، در دوره مانیا یا مختلط، بستری در بیمارستان روزبه، به شکل پی‌درپی از اردیبهشت 1384 تا شهریور 1385 وارد بررسی شدند. داده‌ها به‌کمک پرسش‌نامهWHOQOL-BREF، پرسش‌نامه افسردگی‌هامیلتون، مقیاس رتبه‌بندی مانیای یانگ، مقیاس علایم مثبت و منفی (PANSS)، مقیاس ارزیابی کلی عملکرد (GAF) و پرسش‌نامه رضایت مراجع در سه مقطع هنگام بستری، زمان ترخیص و شش ماه پس از آن بررسی شد. میزان بینش بیماران به‌کمک زیرمقیاس «بینش و قضاوت» پرسش‌نامه PANSS ارزیابی گردید. یافته‌ها: کیفیت زندگی در زمان بستری و شش ماه پس از آن تفاوت معنی‌داری نداشت. بارزترین یافته، ارتباط معکوس علایم افسردگی با کیفیت زندگی، در زمان بستری (001/0p<)، ترخیص (001/0p<) و پی‌گیری شش ماه بعد (001/0p=) بود. علایم عمومی پسیکوز نیز در زمان بستری (001/0p<)، ترخیص (01/0p<) و شش ماه پس از بستری (001/0p<)، ارتباطی معکوس با کیفیت زندگی نشان داد. علایم منفی پسیکوز، ارتباطی معنی‌دار و معکوس با کیفیت زندگی در هنگام بستری (005/0p<) و ترخیص (05/0p<) نشان دادند. نتیجه‌گیری: کیفیت زندگی بیماران شش ماه پس از بستری در بیمارستان تغییر بارزی نمی‌کند.

پی‌گیری یک‌ساله بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی بستری‌شده در بیمارستان روزبه

هدف این پژوهش بررسی پیامد اختلال دوقطبی در بیماران بستری‌شده در بیمارستان روزبه در پی‌گیری یک‌ساله بوده است. روش: این بررسی به‌صورت طولی و آینده‌نگر بر روی 131بیمار مبتلا به اختلال دوقطبی انجام شد که به‌صورت پی‌درپی بستری شده بودند. ارزیابی‌ها در آغاز بستری، زمان ترخیص از بیمارستان و شش و 12 ماه پس از بستری انجام شد و جنبه‌های گوناگون نتیجه درمان از جمله شدت علایم خلقی و پسیکوتیک، عوارض خارج هرمی، رضایت از درمان و عملکرد کلی به‌کمک یک پرسش‌نامه جمعیت‌شناختی، مقیاس درجه‌بندی یانگ (Y-MRS) و مقیاس درجه‌بندی افسردگی هامیلتون (HAM-D) سنجیده شد. یافته‌ها: شدت علایم و عملکرد بیماران، تنها در زمان ترخیص بهبودی معنی‌دار داشت (001/0p<) و پس از آن تغییر چشم‌گیری نداشت. پاسخ به درمان بر پایه کاهش 50% در مقیاس درجه‌بندی مانیای یانگ در زمان ترخیص 4/65% بود.�نتیجه‌گیری: شدت علایم پس از بستری به میزان چشم‌گیری کاهش می‌یابد ولی پس از آن در طول یک‌سال پی‌گیری تغییر قابل توجهی نمی‌کند.

تحلیل کتاب سنجی پژوهش در زمینه اختلال‌های خلقی در ایران

از آن‌جا که اختلال‌های روانی از نظر بار بیماری­ها در ایران رتبه دوم را در میان بیماری‌های پزشکی دارا هستند و افسردگی نخستین بیماری در میان زنان است، این پژوهش با هدف تعیین دورنمای پژوهش­های مرتبط با اختلال‌های خلقی در ایران انجام شده است. روش: مطالعه حاضر یک بررسی توصیفی از نوع مطالعات ثانویه و پژوهش بر پژوهش است که در آن چهار پایگاه اطلاع‌رسانی شامل دو بانک ایرانی Iranmedex و Iranpsych و دو بانک بین‌المللی Medline و EMBASE توسط دو روانپزشک با پایایی بین آزماینده قابل قبول مورد بررسی قرار گرفتند. یافته‌ها: از مجموع 973 مقاله دارای معیارهای ورود، اختلال‌های افسردگی در4/78%، اختلال‌های دوقطبی در 8/7% و خودکشی در 4% مقاله‌ها به‌عنوان موضوع پژوهش برگزیده شده بودند. پژوهش‌های همه‌گیرشناختی با 8/53% بیش از بقیه حوزه‌ها مورد توجه پژوهشگران بوده‌اند. روش‌شناسی 8/32% مقاله‌ها، توصیفی، 5/39% توصیفی- ­تحلیلی و 28% آنها تحلیلی بود. 8/32% پژوهش­ها مقطعی بوده و مطالعات هم­گروهی، نظریه­پردازی، مرور نظام‌مند و اقتصادی هر کدام کمتر از 1% را به خود اختصاص دادند. نزدیک به دوسوم مقاله‌ها در نشریه‌های ایرانی به چاپ رسیده بودند. نتیجه‌گیری: مقاله‌های منتشرشده در مورد اختلال‌های خلقی و پژوهش در زمینه اختلال‌های خلقی رشد فزاینده‌ دارند، ولی با توجه به شیوع این اختلال‌ها هنوز کاستی­هایی در برخی از زمینه‌ها و موضوع‌ها وجود دارد.

اختلال شخصیت مرزی نوعی از اختلال دوقطبی نیست

گسترش دامنه تشخیصی اختلال‌های طیف دوقطبی، تکیه بر شباهت‌های این طیف با دیگر اختلال‌ها و نادیده‌گرفتن تفاوت‌های آنها، به‌کارنبردن قضاوت بالینی ماهرانه و هم‌چنین آسان‌گیری در تشخیص این گروه از اختلال‌ها موجب شده تا بسیاری از بیمارانی که از دیگر اختلال‌های روانپزشکی مانند اختلال شخصیت مرزی رنج می‌برند، در این طیف طبقه‌بندی شوند. از آن‌جا که در یک گروه جای دادن اختلال دوقطبی و اختلال شخصیت مرزی می‌تواند پیامدهای درمانی برای بیماران داشته باشد و حتی سبب محروم‌شدن آنان از درمان‌های مورد نیاز گردد، روشن‌کردن تفاوت‌های این دو اختلال از اهمیت زیادی برخوردار است. جنبه‌های زیست‌شناختی شامل تغییر در پیام‌رسان‌های عصبی، کورتیزول خون و آزمون سرکوب کورتیزول و اختلال‌های خواب در بیماران مرزی بیشتر به اختلال افسردگی اساسی شباهت دارند تا اختلال دوقطبی. از نظر علامت‌شناسی، ویژگی‌های خلقی در اختلال شخصیت مرزی با اختلال‌های خلقی متفاوت است. سیر و درمان اختلال شخصیت مرزی نیز با اختلال‌های خلقی تفاوت‌هایی غیرقابل چشم‌پوشی دارد. بنابراین چنان‌چه به ویژگی‌های این دو اختلال از دیدگاه‌‌های گوناگون توجه نماییم، تفاوت‌های آشکاری خواهیم یافت که با در نظر گرفتن آن‌ها به آسانی نمی‌توان اختلال شخصیت مرزی را در طیف دوقطبی قرار داد.

دشواری‌های تشخیص اختلال دوقطبی در کودکان: از چارچوب تشخیصی رسمی تا معیارهای تشخیصی آشفتگی‌ شدید در تنظیم خلق

شناسایی اختلال دوقطبی در کودکان دشواری‌های گوناگونی دارد. چارچوب‌های DSM-IV توانایی ارزیابی همه نمونه‌های بالینی را ندارد. در این نوشتار برآیند یافته‌های کنونی را پیش رو گذاشته‌ایم. روش: در یک بررسی مروری، با جستجو در پایگاه‌های آگاهی‌رسانی و بررسی نوشته‌های در دسترس، داده‌ها گردآوری شدند. یافته‌ها: فرآیندهای رشدی می‌تواند نمای بالینی اختلال دوقطبی کودکان را دگرگون کند. هم‌پوشی با اختلال‌های دیگر و پدیده‌های طبیعی دوران کودکی به دشواری‌های تشخیصی می‌افزاید. گمان می‌رود نمود بالینی اختلال دوقطبی در کودکان بیشتر غیرتیپیک باشد. درباره نشانه‌های پیش‌درآمدی، روند طولی و پیوستگی آن به بزرگسالی هنوز ناشناخته‌های زیادی وجود دارد. برخی پژوهشگران سه نمای بالینی را برای اختلال دوقطبی کودکان پیشنهاد کرده‌اند. بررسی روایی نمای بالینی گسترده یا «آشفتگی شدید در تنظیم خلق» با پژوهش‌های گسترده‌ای پی‌گیری می‌شود. نتیجه‌گیری: شناخت نماهای بالینی برای برنامه‌ریزی درمان و پیش‌بینی روند بیماری ارزشمند است. اگر گروه‌بندی‌های تشخیصی بر پایه گردآوری یافته‌ها از زمینه‌های گوناگون نشانه‌شناسی، روند بیماری، نشانه‌های زیست‌شناختی، انباشتگی خانوادگی و پاسخ درمانی باشد، روایی بیشتری در پی خواهد داشت.

راهکارهای کاهش تشخیص‌های منفی و مثبت کاذب اختلالات دوقطبی

نظر به اهمیت جلوگیری از افراط و تفریط در تشخیص اختلالات دوقطبی، این مقاله به جستجوی راهکارهای مناسب تشخیصی می پردازد. روش: در یک مرور انتخاب­شده ادبیات، جستجو در مدلاین (Medline) و سایکلیت (PsycLIT) برای استناد به مقالات حوزه اختلالات طیف دوقطبی، و در پایگاه اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی (SID) برای استناد به مقالات مرتبط منتشرشده به زبان فارسی انجام شد.�یافته‌ها:�یافته‌های مرتبط با اهمیت موضوع، شواهد موجود، و راهکارهایی برای نزدیک‌ترشدن به تشخیص متناسب، در دو بخش کم‌تشخیصی و بیش‌تشخیصی ارایه گردید. نتیجه‌گیری: میزان تشخیص های منفی و مثبت کاذب اختلالات دوقطبی قابل توجه است و هرچند راهکارهای تشخیصی مختلفی در دسترس است، این راه‌کارها و دانش کنونی برای اطمینان‌یافتن از تشخیص درست ناکافی‌اند. �

ضعف رویکرد توصیفی در تشخیص اختلال دوقطبی

این شماره از مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران به‌طور ویژه به موضوع اختلالات دوقطبی1 (BD) اختصاص یافته است. در سال‌های اخیر، توجه محققان حوزه اختلالات خلقی بیش از پیش به BD معطوف شده است. بر پایه روش‌های جدیدتر تشخیصی و متدولوژی‌های پیشرفته‌تر امروزی، شیوع BD بیش از گذشته نشان داده می‌شود، بر تشخیص و شروع درمان هرچه زودتر آن تأکید می‌شود و تبعات بالینی عدم تشخیص آن وخیم گزارش می‌گردد. از طرفی هر از چندی داروی جدیدی به‌عنوان تثبیت‌کننده خلق مطرح می‌گردد. با این حال، مطالعه امین‌اسماعیلی و سردارپور گودرزی (1388) که در این شماره مجله چاپ شده، نشان داده است که از سال 1347 تا کنون، سهم مقالات مرتبط با BD در میان مقالات ایرانی با موضوع اختلال خلقی، تنها 75 مقاله از کل 973 مقاله بوده است. همین مطالعه نشان می‌دهد که مجموع مقالات ایرانی کل حوزه اختلالات خلقی که به‌روش هم‌گروهی انجام شده هشت مورد، و مقالات مرور نظام‌مند و متاآنالیز تنها دو مورد بوده است. در چنین شرایطی جای خوش‌وقتی است که در این شماره مجله، نتایج پژوهشی ارائه می‌گردد که در بیمارستان روزبه بر پایه روش هم‌گروهی به پیگیری بیماران BD پرداخته است (امینی، علی‌مددی، نجاتی‌صفا، شریفی و احمدی‌ابهری، 1388؛ امینی، شریفی و همکاران، 1388). با توجه به فقر مطالعات طولی در ایران و مشکل‌بودن اجرای چنین پژوهش‌هایی با امکانات موجود، بهره‌گیری از تجربه این محققان برای سایر پژوهشگرانی که قصد اجرای این نوع مطالعات را دارند، باارزش خواهد بود. شکل دیگری از مطالعات مورد نیاز در این حوزه که به نوعی پیش‌نیاز سایر مطالعات به‌حساب می‌آیند، آماده‌سازی، تطبیق و بررسی ویژگی‌های روان‌سنجی ابزارهای اندازه‌گیری برای به‌کارگیری در نمونه‌های ایرانی است. در سال‌های اخیر مقاله‌هایی در ارتباط با اعتباریابی نسخه فارسی چند ابزار پژوهشی مرتبط با اختلالات خلقی (مانند امینی و همکاران، 1385؛ برکتین، توکلی، مولوی، معروفی و صالحی، 1386؛ شعبانی و همکاران‌، 2009؛ شریفی و همکاران، 2009) به چاپ رسیده‌اند و هنوز نیاز به چنین پژوهش‌هایی باقی است. یکی از مقاله‌های این شماره، مربوط به پژوهش برکتین و همکاران (1388) است که به‌کمک یکی از همین ابزارها که برای سرند اختلال دوقطبی به‌کار می‌رود (پرسش‌نامه اختلال خلقی) و در سال‌های اخیر مطالعات زیادی با آن در کشورهای مختلف اجرا شده است، به بررسی فرضیه جدیدی در ارتباط با پیش‌بینی بروز BD پس از زایمان می‌پردازد. در این شماره، مقاله دشت‌بزرگی و همکاران (1388) نیز در جهت رفع نیاز در حیطه‌ای دیگر از پژوهش‌های موضوع اختلالات خلقی است. این مطالعه به ارزیابی اثربخشی آموزش روانی بر روی یک نمونه ایرانی مبتلا به اختلال خلقی می‌پردازد. هرچند اثربخشی این روش در کشورهای پیشرفته نشان داده شده و به‌ویژه دارای جایگاه منحصر به‌فردی در میان روش‌های درمان غیردارویی BD‌ از نظر سطح شواهد اثربخشی است، به‌کارگیری آن در کشور ما به‌صورت مرسوم درنیامده و بی‌تردید جای خالی پژوهش‌های مرتبط، با توجه به ملاحظات فرهنگی، هم‌چنین نیاز به ارزیابی قابلیت اجرا و هزینه- اثرمندی و حتی ارتقای روش در جهت افزایش اثرمندی احساس می‌شود. ادامه این یادداشت را به سه مقاله مروری این شماره اختصاص می‌دهم که عنوان مطلب حاضر نیز در ارتباط با آنهاست. در هر یک از سه مقاله مروری این ویژه‌نامه (شعبانی، 1388؛ شیرازی و شهریور، 1388؛ افتخار و شعبانی، 1388)، به نوعی بر کم‌اعتباربودن تکیه صرف بر رویکرد توصیفی به تشخیص اختلال دوقطبی، تأکید شده است: در مقاله اول با ارائه راهکارهایی برای کاهش تشخیص‌های کاذب BD، در مقاله دوم با اشاره به اختلال دوقطبی با شروع زودرس، و در مقاله سوم با بحث چالشی افتراق BD از اختلال شخصیت مرزی1 (BPD). در هر یک از این مقالات پیشنهادهایی برای کمک به تشخیص درست ارائه شده است. نکته مهم کاربردی این است که رسیدن به هر یک از تشخیص‌های طیف دوقطبی در یک بیمار، به این معنی نیست که دستورالعمل درمانی اختلال دوقطبی نوع یک بزرگسالان – که بیشتر یافته‌های معتبر موجود بر پایه مطالعه بر روی این بیماران به‌دست آمده است – بهترین دستورالعمل برای درمان آن بیمار است. مثلاً هنوز در مورد این‌که اختلال دوقطبی در کودکان، همان اختلال دوقطبی است که در بزرگسالان تشخیص داده می‌شود توافق زیادی وجود ندارد و دست‌کم در نسبتی از موارد، این دو اختلال یکی نیستند. به‌عبارتی سن شروع اختلال می‌تواند بر نوع اختلال تأثیر بگذارد؛ اختلالی که هنوز دارای همان علائم و معیارهای مشخص تشخیصی است ولی شاید درمان متفاوتی را می‌طلبد. بنابراین در پشت یک تشخیص خاص که به روش توصیفی حاصل شده است، می‌تواند چندین اختلالِ با اصالت که شیوه درمانی متفاوتی نسبت به یکدیگر دارند قرار داشته باشد. عدم تشابه پاسخ به درمان در بیمارانی که دارای علائم بالینی مشابه [مانند ناپایداری خلق در بیماران دوقطبی کلاسیک، در بیماران BPD (افتخار و شعبانی، 1388)، در بیماران دچار بدتنظیمی شدید خلق2 (SMD) (شیرازی و شهریور، 1388)، در بیماران ADHD3 (کیم4 و میکلوویتز5، 2002) و در بیماران مبتلا به اختلال سلوک (CD) (همان‌جا)] یا حتی دارای اختلال روانی مشابه هستند، در چندین مورد نشان داده شده است. در مورد تفاوت پاسخ به درمان در دو اختلال روانی مشابه می‌توان اثربخشی سدیم والپروات در بزرگسالان مبتلا به اختلال دوقطبی نوع یک و عدم اثربخشی آن در نوجوانان مبتلا به اختلال دوقطبی NOS6 و دارای والد دوقطبی (فیندلینگ7 و همکاران، 2007) را مثال زد. در واقع همیشه رابطه‌ای ثابت بین تشخیص‌های رسمی موجود و درمان‌های مطرح فعلی وجود ندارد. هرچند تشابه دو سندرم روانی از نظر پاسخ درمانی به یک دارو، به معنای یکی‌بودن یا قرابت آن دو سندرم نیست، تفاوت در پاسخ به یک درمان دارویی مشخص، می‌تواند به‌نفع متفاوت‌بودن دو سندرم باشد. به‌عبارتی این فرضیه مطرح می‌گردد که با اختلالات ظاهراً دوقطبی (از نظر علامت‌شناسی) مواجهیم که مبنایی متفاوت دارند و به‌گونه‌ای متفاوت به درمان دارویی پاسخ می‌دهند. در یک جمع‌بندی، سه نوع مشکل قابل شناسایی است. از یک سو، مشکلی در تشخیص به‌هنگام و درست اختلالات دوقطبی کلاسیک [مشکل شناسایی]، از سویی مشکل در پایایی تشخیص اختلالات دوقطبی کلاسیک به‌ویژه اختلال دوقطبی نوع دو [مشکل پایایی]، و از سوی دیگر مشکل در اصالت اختلال دوقطبی شناسایی‌شده در کودکان یا مشکل در توافق بر تشخیص اختلالات طیف دوقطبی در بزرگسالان [مشکل روایی] وجود دارد. هرچند در مقاله شعبانی (1388) راهکارهایی برای رسیدن به تشخیص درست BD بر پایه شواهد موجود ارائه شده است، این راهکارها بیشتر باعث افزایش شناسایی و پایایی تشخیص BD می‌شوند و مشکلی که هنوز خودنمایی می‌کند، روایی تشخیصی است. مثلاً یکی از راهکارهای ارائه شده در مقاله یادشده، استفاده از ابزارهای سرند است. به‌کارگیری ابزارهای سرند اختلالات دوقطبی (برکتین و همکاران، 1388؛ شعبانی و همکاران، 2009) در بهترین حالت، شانس رسیدن به تشخیص‌های پیش‌گفته با محدودیت‌های خاص خود، را می‌افزاید ولی کمکی به بهبود اصالت رویکرد توصیفی موجود نمی‌کند. راهکار ارائه‌شده دیگر، توجه به شاخص‌های غیرکلاسیک طیف دوقطبی است. ارائه مدل طیف دوقطبی با توجه‌دادن بالینگران در مورد وجود «گروهی از بیماران مبتلا به افسردگی ماژور که معیارهای کامل تشخیصی اختلالات دوقطبی را ندارند ولی ممکن است از درمان مشابهی سود ببرند»، توانسته است شاخص‌هایی به‌جز علائم بالینی کلاسیک را برای رسیدن به تشخیص‌های گروه دوقطبی در مورد بسیاری از بیماران افسرده فراهم نماید. شناسایی چنین شاخص‌هایی (مانند راجعه‌بودن و شروع زودرس) توانسته است تا اندازه‌ای ملاک‌هایی مهیا سازد که بتوان با آنها اصالت (روایی) تشخیص اختلالات دوقطبی را سنجید. با این حال، برخی از پژوهشگران با گسترش بیش از حد مفهوم دوقطبی‌بودن (مانند ساکس8، 2004)، برخی با تعمیم بیش از حد یافته‌های علمی برای انذار پزشکان از تجویز داروهای ضدافسردگی (مانند حُکم کوکوپولوس در مورد درمان افسردگی آژیته) (کوکوپولوس9، سانی10، آلبرت11، مینای12 و کوکوپولوس، 2005)، برخی با نتیجه‌گیری نامنطبق بر یافته‌های خود [مانند آبراهام13 و کالابرس14 (2008) که با وجود گزارش خودشان مبنی بر وجود چندین مطالعه نشان‌دهنده اثربخشی داروهای ضدافسردگی بر اختلال شخصیت مرزی، نتیجه‌می‌گیرند که درمان این اختلال در حال گذار از داروهای ضدافسردگی به سمت داروهای ضدتشنج و آنتی‌پسیکوتیک آتیپیک است] و برخی با اشاعه دیدگاهی که اختلالات عمده روانپزشکی را اساساً از پشت «عینکی خلقی» می‌بیند (اکیسکال1، 2005)، عملاً ابهاماتی در دسته‌بندی اختلالات ایجاد می‌کنند، به‌طوری که با وارد‌کردن بسیاری از بیماران به این دسته تشخیصی، در واقع کارایی روش تشخیصی جدید را در افتراق بیماری‌های گوناگون کاهش می‌دهند. متأسفانه در بخشی از کتاب مرجع دوره تخصصی روانپزشکی ایران (Comprehensive textbook of psychiatry) (سادوک2 و سادوک، 2005) نیز این نگاه سوگیرانه مشهود است. به‌عنوان نمونه اکیسکال همان‌گونه که در جایی دیگر (اکیسکال، 2004) وجود اختلالی با مشخصات اختلال شخصیت مرزی (BPD) را رد می‌کند، در فصلی از کتاب مرجع یادشده نیز استفاده از تشخیص اختلال شخصیت (به‌ویژه نوع مرزی) را باعث غفلت از تشخیص اختلال خلقی می‌داند (Use of personality disorder diagnoses may lead to neglect of the mood disorder…)؛ یا با وجود برخی شواهد نسبتاً قابل اتکا از اثربخشی برخی از داروهای ضدافسردگی در درمان BPD حتی در موارد عدم وجود هم‌زمان افسردگی ماژور (پاریس3، گاندرسون4 و واینبرگ5، 2007)، ادعایی کاملاً در جهت عکس و بدون شاهد قابل قبول، مبنی بر مأیوس‌کننده‌بودن پاسخ به داروهای ضدافسردگی در درمان BPD حتی هنگامی که اختلال خلقی هم‌زمان وجود دارد بیان می‌کند (The author often hears the complaint that, even when a mood disorder is diagnosed in a borderline patient, response to antidepressants is disappointing.�)؛ یا با آن‌که بر پایه مطالعات (نیو6، تریبواسر7 و چارنی8، 2008)، اختلال افسردگی اساسی در حدود 80% بیماران BPD در طول عمر بروز می‌کند، بدون اشاره به آنها، اختلال عاطفی غالب این بیماران را از نوع دوقطبی نوع دو ذکر می‌کند (The problem is that affective disorders in these patients usually conform to bipolar II disorder often complicated by ultrarapid cycling…). پیشنهاد قائمی9 و همکاران (2008) از طرف انجمن بین‌المللی اختلالات دوقطبی10، برای استفاده توأم از علائم بالینی، ویژگی‌های سیر و سابقه خانوادگی، در جهت پوشش‌دادن «اختلال طیف دوقطبی» زیر عنوان اختلال دوقطبی در سیستم تشخیصی پنجمین کتابچه تشخیصی و آماری اختلالات روانی11 (DSM-V)، تلاشی است برای تطبیق بیشتر سیستم تشخیصی رسمی با یافته‌های علمی اخیر. استفاده از ویژ‌گی‌های سیر (مانند راجعه‌بودن و شروع زودرس) و بار خانوادگی ابتلا به BD، روشی است که با پیشرفت تحقیقات مربوطه و دست‌یابی به معیارهای عملی‌تر برای به‌کارگیری آن در آینده نزدیک، می‌توان به آن دل‌بست. با این همه، به‌نظر نمی‌رسد که بهره‌گیری از همه روش‌های یادشده، بتواند به اصالت تشخیصی ایده‌آلی بیانجامد. متأسفانه هنوز پیشرفت‌های تصویربرداری مغز و پاراکلینیک – همان‌گونه که به بخشی از آن در مقاله افتخار و شعبانی (1388) اشاره شده است - کمک تشخیصی مهمی در اختیار نمی‌گذارد و روانپزشکان همچنان باید در انتظار یافته‌های راه‌گشاتری در علوم عصب‌پایه، عصب-روانشناختی یا پاراکلینیک برای کمک به تشخیص بالینی و افزودن بر اصالت تشخیصی اختلالات دوقطبی باشند. با همه این محدودیت‌ها، زیر سؤال بردن سیستم تشخیصی DSM (انجمن روانپزشکی آمریکا، 2000) در مواردی که پیشنهاد بهتری وجود ندارد به خودی خود کمکی نمی‌کند و روش همکاران عزیزی که دستیاران تحت آموزش خود را به کنار‌گذاشتن سیستم‌های تشخیصی معتبر به‌دلیل برخی نقایص آنها تشویق می‌کنند قابل تأیید نیست. در واقع، بهترین راهکار کنونی، ارتقای سیستم تشخیصی رسمی موجود و به‌روزکردن و تطبیق‌دادن آن با یافته‌های جدید است.

نارسایی حافظه‌کاری در افراد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی

هدف از پژوهش حاضر، بررسی آسیب­های حافظه ­کاری در افراد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی بود. روش: بیست و پنج بیمار مبتلا به اختلال افسردگی اساسی که بر پایه ملاک‌های تشخیصی DSM-IV دچار این اختلال تشخیص داده شدند، با 25 نفر گروه گواه بهنجار از نظر جنس، سن و میزان تحصیلات همتاسازی شدند. هر دو گروه سیاهه افسردگی بک را تکمیل نموده و برای بررسی عملکرد حافظه ­کاری آنها، دو مقیاس «فراخنای حافظه ارقام وکسلر بزرگسالان» و «آزمون گام به گام جمع بندی توالی شنیداری» (PASAT) به‌کار برده شد. یافته‌ها: آزمون t برای گروه‌های مستقل، نشان داد که عملکرد آزمودنی‌های افسرده در هر دو آزمون حافظه ضعـیف­تر از عملـکرد گروه گواه است (001/0p<). ضریب همبستگی پیرسون و تحلیل رگرسیون نشان داد که بین عملکرد در آزمون‌های حافظه ­کاری و میزان افسردگی همبستگی منفی معنی­دار وجود دارد (001/0p<). نتیجه­گیری: افسردگی با تخریب در عملکرد حافظه ­کاری همراه است و با افزایش شدت نشانه‌های افسردگی، میزان تخریب نیز افزایش می­یابد.

« بعدی  ۲۲۸  ۲۲۷  ۲۲۶  ۲۲۵  ۲۲۴  ۲۲۳  ۲۲۲  ۲۲۱  ۲۲۰  ۲۱۹  ۲۱۸  ۲۱۷  ۲۱۶  ۲۱۵  ۲۱۴  ۲۱۳  ۲۱۲  ۲۱۱  ۲۱۰  ۲۰۹  قبلی »